خبرگزاری حوزه/ بار دیگر عطر جمعه در غروب دوران؛ لحظه های پررنگ یاد او در روزی که مدیر کل ایام هفته است: آدینه.
شکی نیت که همه روزهای هفته و همه هفته های ماه و همه ماههای سال و همه سالهای قرن و قرون زمان، ما ل اوست و در بند حضور او به دلالت هستی اش که او دلیل اقامت جهان بر مدار کائنات است؛ اما برای ما شیعیان جمعه طعم دیگری دارد و عطری دیگر.
جمعه یادآور اوست؛ یادی از جنس فراق و بوی انتظار.
نجوای این هفته دلگویه های مهدوی مان را با کلام ناب و بیان تابناکی از او آغاز می کنیم که رنگ امید دارد و طعم انتظار:
امام مهدی (عج) می فرماید:
نفع بردن از من در زمان غيبتم مانند نفع بردن از خورشيد هنگام پنهان شدنش در پشت ابرهاست و همانا من ايمني بخش اهل زمين هستم ، همچنانكه ستارگان ايمني بخش اهل آسمانند .
و أما وجه الانتفاع بي في غيبتي فكالانتفاع بالشمس إذا غيبها عن الأبصار السحاب وإني لأمان لأهل الأرض كما أن النجوم أمان لأهل السماء .
باری؛ حتی در این روزگار بی امان و لحظه های توأمان میان رنج و ایمان هم می توان از او گفت و با او بود؛ به شرط آنکه دل بدهی به دستان باد تا یاد او را برایت به ارمغان آورد و نجوایت را برای او سوغات برد.
با او بگو؛ حرف دلت را، درد و دریغت را و حسرت عسرتت را در این روزگار رخوت و نخوت؛ تا شاید؛ شاید دلت آرام شود و چشمت نمناک؛ رنگ سرخ و زبانت گرم؛ آری خواهد شد بی تردید!
با او بگو که:
صبحِ بی تو، رنگِ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بی تو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
بی تو میگویند: تعطیل است کار عشقبازی
عشق امّا کی خبر از شنبه و آدینه دارد؟
جغد بر ویرانه میخواند به انکار تو امّا
خاکِ این ویرانهها بویی از آن گنجینه دارد
نامش را که می بری، دلت بیقرار و شیدا، بوی عطر سیب می گیرد و شهد نوشین غریب و قریبی که سالهاست با توست.
از کوچه باغ خاطره های سحرگاهی تا کنج خلوت و زمزمه های عاشقانه ای که مال توست؛ مال او.
نامش را که می بری، دلت بوی باران و بهشت و بهار می گیرد و تنت، پیراهن یوسف را می طلبد از عمق تاریخ مظلویمت و معصومیت شیعه.
نامش را که می بری یادت می افتد تمام پاییزهای بی کسی را در خزان دوران، در این جهان بی سامان، که گویی به خون مسلمان و غم شیعه تشنه است.
نام تو تبلور نام همه انبیاست.
ولایت تو میراث رنج همه پیامبران است
ولایت تو مجال تکرار تاریخ گذشته و امروز است
در صدای تو، حزن هزار داوودی است
حزن هزار زینبعلیهالسلام است
حزن هزار حسین علیهالسلام است
در صدای تو
حزن هزار آواز از نخلستانهاست
حزن هزار پنجره بقیع پنهان است.
خوشا به حال زمینی که بر آن گام برمیداری.
خوشا به حال دلی که بر آن حکومت میکنی.
خوشا به حال آسمانی که از آن میباری.
خوشا به حال دریچهای که از آن مینگری.
خوشا به حال پرندهای که عاشق آسمان نگاه توست.
خوشا به حال لحظهای که نماز میخوانی.
و هنوز، زمین سر بر خواب گذاشته است.
و هنوز، از رویای بیعدالتی بیدار نشده است.
و هنوز، دست از دسیسه بر نداشته.
و هنوز، در آلودگی دروغ نفس میکشد.
و هنوز، آواره و سرگردان است.
و هنوز، زمین در روزهای بیرمق ناامیدی، غرق است.
و تو خواهی آمد.
از پشت پرچین هزار آینه و یاس
از پشت پرچین هزار روشنی محض
از بلندای وسیع جبلالنور
از بلندای شگرف لحظههای وحی
با زمزمهای از آوازهای مقدس داود
با صدای سبزی از جنس زبور
با نسیم مهربانی از جنس صحف ابراهیم
و با آمدنت، بنیانهای سست فرو میریزند
و در این لحظه حماسی که با نام بلند و زیبای مولای معصوممان در این غربتکده روزگار، عجین شده است، به پا می خیزیم و دست روی قلبهایمان می گذاریم و نامش را هجی می کنیم تا بیاید و گره از زلف زمان برگیرد و رهایمان کند از درد بی امان بی صاحبی؛ یا صاحب الزمان(عج)! ادرکنا!
خواستم از رنجش دوری بگویم، یادم آمد
عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم
ای خوش آن دستی که رنگ آبرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر میکشد با بیقراری
آن کبوتر چاهی زخمی که او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را میگشاید
آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد
اشعار: مریم سقلاطونی، قیصر امین پور
منبع: بحارالأنوار ، ج ۵۳ ، ص ۱۸۱